خـُـدا و مــَـن

اگـر رفیق شفیقی درست پیـمان بـاش

خـُـدا و مــَـن

اگـر رفیق شفیقی درست پیـمان بـاش

خـُـدا و مــَـن

هَمه عاشقان بشارت که نمانَد این جدایی
برسد وصالِ دولت بکند خـُدا خدایی
ز کرم‍ مزید آیـد دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی..

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

شامِ دستپختِ پسردایی

اونم به صورتِ داوطلبانه 

خوردن داره!

:دی

+  جانب احتیاط رو رعایت میکنیم اول زنگ میزنیم یک یک پنج

  • io

خلبان ها رو خیلی دوس دارَم..

:)

اون جمله معروف که میگه به خدا نزدیکترن 

رو هرچند قبول ندارَم ولی یقین دارم

ِدلاشون  واقعن به اون بزرگه نزدیکه..

چون این روزا کمتر کسی هست که جونشو بذاره برا کاری یا کسی..

اینایی که این سالهای جدید..تو دوره ی ترس و بی غیرتی ...

پرواز رو در پیش میگیرن، خدایی ن.. و قطعن دوست داشتنی ن..


+یادواره شهدای نیرو هوایی اینو یادم آورد


  • io
فرداش تونستیم بریم دریا..
من که طبق معمول از شنا تو آب دریـا اونم دریای شمال خوشم نمیومد شروع کردم
به شن بازی و خیره شدن به دریا و ازین کارا..


عصری با خانواده ی - کوچیک - راه افتـادیم تا بریم یه آش و یه چای بخوریم..
توی راه بابا یکی از دوستایِ قدیمی شونو دیدَن ..
شروع کردن به صحبت..
حالا حرف نرن کی حرف بزن..
اونجـا خلوت بود..
من و گودزیلا روی ساحل نقـاشی می کشیدیم و می نوشتیم
الحمدلله که هنـوز گودزیلا انگلیــسی بلد نیست و میشه جلو روش یه چیزای نوشت و به سوالاش جواب نداد!


  • io

دِلم میخواد یه نی نی تو خونمون باشه

هروقت دِلم از آدم بزرگا و دُنیاشون گرفت

باهاش حرف بزنم..

:)

:x


از آرزوهامه ینی...

هعی..

  • io

همه خیلی شبیه به هَمه شده اند..

ظاهر یکی

و بروز هم یکسان...

دنبالِ تو میگردَم که باطنِ متفاوتت را

با همه ی سختی ها

بی باک

در ظاهرت نیز

بروز می دهی ..

  • io
اَز سریِ مواهـب خـدادادی

قدرَتِ خـاموش کردنِ گـوشـی و مودِمـ و کامپیـوتـر

به مدتِ دلخـواه 

می باشـد!

:))


+ خدا رو شاکرم که ازین قدرت برخـوردارَم! اونم برای مدتهـای زیــاد!
++ ازیـن نرم افزار های جمعــی داره به شددددتـی که تا حالا تجـربه نکـردم بدم میـاد!
+++ نسبتن مرتبــط بود گفتم دیگه.. :/
  • io

عـصر برای ملحق شدن به داداشِ محتـرم جهتِ استراحت به ویلا برگشتیم که

با هنرنماییِ برادرِ ایثـارگـر مواجـه شدیم

و فیض ها بـُـردیم!



ازونجـایی که ماشینِ دومادِ عزیـز خراب شده بود و ما هم برای همدردی تو خونه مونده بودیم و هیچ کار نمی کردیم و منم کم کم داشتم کفری میشدم

بالاخره بلند شدیم بریم ماهیگیری..

تو دریا که ماهی پیدا نمیشه..دریا هم دریا های قدیم..

رفتیم تا از بومی ها سراغِ یه جایی رو بگیریم
 به نامِ دریاچه

:|

مقصد رو دریافتیـم و مشغول شدیم ..

تصور کنین که شیش نفر رفتیم ماهیگیری با یه دونه لنسر

 بعد از یه بار پرتاب کلن سیمش پیچید و کار خوابید../!

دو روزی مشغولِ درست کردنِ لنسر بودیم....

و ازون گردشِ چند ساعتـه تو شهـری، یکمی تمشکـ نصیبِ من و گودزیلا شد



بگذریم که تا آخر کل کلِ داداش و دوماد پایان نداشت

و بالاخره هرکودوم یه ماهی گرفتن

اونم نه از دریاچه ی طبیعی..از دریاچه ی مصنوعی

و حتا جالب اینه که هردو ماهی جا موندن و قسمت نشد بخوریمشون!

  • io

بـرایِ تکریمـِ بازدید کننـده ها

عکـس مربـوط بـه خودَمـ که در منتهـای بالا و چپ قرار داشت تعـویض شد

هرچنـد موقت !


+ طرحِ تکریمِ بازدیـدکننـدگان

  • io

شروعِ دانشـگاهـمـ با خیـلی مواردِ قابـل توجهـی بود..


اول با دهه فجر..

که خیـــلی دوسش دارَمـ..

دومـ با  دَرکـ کردَنِ فرهنـــگـی خیـــلی متفاوت با تـهران

 با وجـودِ نزدیکـی ِ بیش از انـدازه به همـ..

سومـ با انگیــزه ی مضـاعـَـفـ!

راستشـو بخـوامـ بگمـ..

تابحـال

یـه عالمـه اُسکـل یجـا ندیـده بودَمـ

:دی

:|

بـا اینکـه میدونستـم و میـدونم 

چون ندیده بودَمـ ، بـاورم نمیشد واقعا کسایی باشن که بغیـر از هدفِ درس برن دانشگـاه..


از بزرگتـرین اتفاقاتــِ این دو هفتـه .. 

کم کردنِ یه کیـلو وزن بود :|

عادت دارم تا درس شروع میشه ، غذا کم میشه 

مامانم تهدیدات رو هنــــــوز شروع نکردن!  :دی

  • io

از همـه ماه های تحصیـلی

دلــَم‍ برا

بهمـن خیییلی تنگ‍ میشه..

از اواخـر دِی که هوا به سردی می رفت

مدرسه پرتحـرک‍ و گرم‍ میشد .. 

اتاقک‍ زیر پله ی پرورشی پر از بچه هـایی میشد که حتی هنوز همدیگه رو نمی شناختن..

ساعت ناهار حیاط ، خلوت میشد ..

به جاش صدای بلنـــدِ بچه ها از گوش تا گوش ساختمون شنیده میشد ..

سرود های حماسی رو با تمام وجود فریاد میزدن و هر روز صداشون از روز قبل پرشور تر میشد

زنگ تفریح های مثلن ده دقیقه ای رو اصلن فراموش نمیکنم‍..

از بلندگو های طبقات صدای بهمن میومد..

وقتی که زنگ میخورد نه فقط برای همراهی ، شاید گاهی برای زودتر بیرون کردن معلم از کلاس ، همخوانی می کردیم‍..

روزهایی رو یادم نمیره که توی راهرو با جدیت دنبال انتخاب یه سرود خوب ، با بچه های خوب ،

برای برنده شدن تو جشنواره ی فجر مدرسه ، بودیم‍..

بیست نفر تو یه اتاق ِ شیش متری..

با یه کامپیوتر درب و داغون..

که همیشه ی خدا اطلاعات توش گـــُم‍ بود .. تمرین می کردیم‍

سوتی میدادیم‍

ناهار می خوردیم‍

دعوا می کردیم‍

می خندیدیم‍

انگیزه می گرفتیم‍

دپرس میشدیم‍

سَرمون میخورد به سقفش و گریـه می کردیم‍ حتا..


  • io

چـند روز پیـش یـه دَفـترچـه تو کتـابای بابـا پیـدا کردَمـ..

خـاطـراتِ سفـرهاشونو نـوشتـه بودَن..


:)


فضـولی دوس ندارَمـ..

فقط تاریـخ و عنـوانِ اولین نوشتـه رو خونـدم

تاریخ بر میگشت به قبـل اَز تولـد من!

عنوانش هم یه سفـر بود..

کاش بابا اینـمـ کتـاب می کردن..

هعی..

  • io

- خب چون که خیلی فاصلـه افتـاد تو ایـن سفرنامه بیشترشو یادم رفته اما خب به عکسای باقیمونده اکتـفا میکنم -


شب شد و با گودزیلا اومدیم توی پارک و یکم تاب بازی کردیم و

رفتیـم تو فازِ عرفان و ستاره ها و کهکشان ها و خلاصه تو حال خودمون بودیم که گوشیم زنگ خورد و

خانواده بودَن که احضارمون کردن برا شام!

گودزیلا رفت و منم بعد از چند دقیقه رفتم تا شام بخوریم و بالاخره استراحت کنیم تا فردا بریم شنا

فردا شد اما از شنا خبری نبود..

دریا توفانی بود..

رفتیم تا شن بازی کنیم

من که از گودزیلا مـُـشتاق تر بودَم برای شن بازی..

:دی

اول که با عروسِ محترم قلعه سازی کردیم و بعد یه باغ وحشِ دریایی و بعد من جـَـوِ مجسمه شنی گرفتم و اینا رو ساختم



از روی مدل کوچیکه پلاستیکـیِ مخصوص بازیِ بچه ها ساختمـشون


  • io

عاشق خطاب هایِ مامانمـ به انواع مواد غذایی و غیره امـ!


 یـه روز می گفتن :

روغن ! نیوفــتی ها! بیچاره میشـَـمـ!





  • io

دستانت را بگشای..

با مشتِ گره کرده نمی توان دستی را به گرمی فشرد ....

:)


  • io

بضی آقایون یا بَضی خانوما

چقد مشکی می پوشن...

چنتا چادرام و دوتا روسری مشکی دارم برا محرَم.. و تمام


بعد یه چیزی ..

دوستان مشکی رنگ عشق نیس

گفتم روشن شید

دلمون گرفت .. اه اه

  • io

این طرحـیِ که اَز زاویـه دیـدم‍ تو خواب کـِـشیدم‍..

با دستایی که از شدت لرزش خطوطـ رو جا به جا می کرد..

هرچند احساس اونموقع مَنو نمیتونه برسونه..


هیچوقت یادم‍ نمیره..

هفته هایی که به جنون کـِشیده شده بودَم‍..

چنیـن روزایی بودَن..


  • io