- ۲ نظر
- ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۸:۳۲
خداونــدا غلطـ کردَمـ..
:/
+حالا من گفدَمـ حال و حوصلـه ندارَمـ ..شکر خوردَمـ! بی نت بودَن بد دردیِ ..
++ من نت ندارَمـ..شماها همـ نباس سر بزنین؟ :|
راستــش
چنـد وَقتـیست
احساساتــمـ هـــَمه با
"بی"
همراهـــَـند ..
بی حوصلگی ..
بی مــِـیلی ..
بی اعصــابی ..
مثلن قرار بود سفرنامه ی شمال رو بذارمـ ..
:|
مثلن ..
+ تایپش کنمـ میذارمـ..
جنـاب عزرائیــل
باسلامـ
اَز اینکـه به خوابــمـ آمــَـدید مچکــرمـ
باتشکــر
+ خواب داستانــی ِ جالـبـی دیدَمـ ...
اون دهکـده فرشتـه ی مـرگـ رو به اسمـ خاصی صدا می زدند و ازش وحشت داشتن..
من و مامـانمـ اونجـا رفته بودیـمـ و اهالی برامون تعریف کردن ..
تابلویـی در بالاتریـن مکان دهکده بود آینه ماننـد .. انگار محل زندگـی فرشتـه ی مرگـ رو نشون می داد ..
وقتـی اون آینه تکون می خورد و تقریبن قرمز رنگـ میشد همه متوجه می شدند که امروز یکـ نفر خواهـد مرد ...
اون موقع بود که من با خیالی آسوده به چند نفر گفتمـ: خب اینکه همون عزرائیله..شما نمی شناختین؟.. چیز وحشتناکـی نداره ..
اون روز که تکون خوردن تابلو و تغییر رنگش رو به چشممـ دیدمـ ... من اون شخص مورد نظر بودمـ..
جناب فرشتـه ی مرگـ واقعا وحشتنـاکـ بود ...
حتی توی خواب ...
اولیــن بارونِ پایـیـزی!!!!
وای خدایـا شکرت ..!
چقـد لذت داره ... بعد از چهار ماه ...
یه بارون ِ حسابــی ...
(:
:x
آفریــن میگـمـ به پشتکـارِش!
آمار امروز:
یک بازدیدکننـده
76 نمـایش
:|
پـــَـشه هه
از دور که رَگـ دستـامـو دیـده بود جـــَوگیر شده بود...
:|
+ جفت دستامـ .. رو مچ ..هر دو دقیقن یه رگـ .. :|
بیـداری ...
یـا رویـا ...
پسـردایــیمـ بعـدِ هـونصـــَـد روز به مامانــمـ زنـگـ زَد ..
اگـه اشتبــاه نکرده باشــَـمـ یه روز مکـالمه رایـگان داره ..
وگرنـه بعیـده ..
:|
والاع
+نگرانمـ..داییمـ حالش خوش نیست و به ما نمیگـن ..
دَر حـرکاتـــَمـ زَمـان نبود ...
بودَن جلـوتـر اَز من بود ..
زنـدگی نگاهمـ می کرد و گیـجی شیریـن بود ...
+آقــای سـُهـراب
تعداد بـازدیــد کننـده ها
1234
بلاگـممـ کمـ حوصله شده
همینجـور دست کشیـده رو کیبـورد و چنتا عدد زده
برا خالــی نبودَنِ عریـضه ..
+دوباره به دوران طلایــی آشپـزی برگشتــمـ..
کــَفشــای شیــکـ و تــَـمـیزِ همیشـه شو دوس دارَمـ
(:
+دوس داشتـَنی های مینیاتـوری...
البــتـه با اومدَنــش
برای مـَـن
عـــَـطسه
رو هــمـ به اَرمغـان آورده ..
:|
کــُـلی با دوستـمـ حرفـ زدیـمـ ..
- امسـال ماهارو بدبخ که کردَن هیچ
مجبور به چه کارایی کردَن -
پاشـده رفتـه خوابـگاه ..
دوماهه ندیدمــش ...
خیلی دلم تنـگـ شده واسش ..
نمیدونمـ دوباره کــِـی میبینمـش ..
دلمـ تنگه واسه همه دوستـامـ ...
خیلی ..
:((