بابایی
باباجون
بابای عزیزم
دستای مهربونت کو؟
آغوشت رو میخوام بابایی ...
آخه اون کیه که برا دردونه ی حسین
سَر
آورده ....؟؟
- ۳ نظر
- ۰۵ آبان ۹۳ ، ۲۲:۵۳
بابایی
باباجون
بابای عزیزم
دستای مهربونت کو؟
آغوشت رو میخوام بابایی ...
آخه اون کیه که برا دردونه ی حسین
سَر
آورده ....؟؟
بــَضیام بس که بی مــَزه حرف میزنن، جالبــَـن ..
یه حسی میدن به آدَم .. شبیه خوردن سیب زَمینی خام
مــولا غـَمـ خــود بـه خـواهــرَت مـی گـویـمـ ؛
درد دِل خـود بـه اکـبـَرت مـی گـویـمـ ؛
ایـن بــار اگـر بـه کـَــربــلایـمـ نَـبــری ؛
آقـا بـه خـدا بـه '' م ا د ر ت '' مـی گـویـَمـ....
+ :((
شب اَوَلِ مـُـحرم
سینه زنِ تــو آرزوشه ...
شب اولِ محرَم
سینه زنِ تو آرزوشه ..
با دَستـای یه پیرغــُـلامت پیرهن سیاه بپوشه ..
:((
+دُعات میکنم
دعـام کــُن
اصن بگو بـَـلد نیستــم و تمام
اصن شوما فرض کن بلـــَـد نیستم
والاع
اعصاب نمیذارن برا آدم
+پیشنهـادِ من :
هیچوَخ
تصمیم نگیرین
واسه کــَسی کاری رو انجام بدین که هیچی ازون کار سرش نمیشه
و حاضـر هم نیس حرف هیشکی رو قبول کنــه
و عجلـه هم دارهع!
:|
هیچـوخ!
بضی اَز تُخم مرغــا
روشون
یــذره ........
دیگه نگمـ خودتون میدونین ..
((:
یــهو به ذهنمـ رسیـد شب برعکس رو تجربه کنیمـ
به گودزیلا پیشنهــاد کردَمـ و در کسری از ثانیـه برعکس شدیمـ
الان قاطی کردمـ
فکراممـ برعکس شده..
ولی خعلی حال میــده .. دیـوونه بازی ..
:))
+مثـال:
نـیا نریمـ مامان اینــا رفتن خرید خیلی چیــزا بردن ... نریم نخوریم..
بدو نیا دیگه.. عه .. زود میشه ها .. باید آماده نشیم بیایم ..
نگه داشتن برای کار واجب همانا و انکار من همانا ..
- پاشو دیگه ..
- پاشو .. واسه کلیه ت خوب نیستا ..
- چیکار میکنی با خودت؟ د بیا
و باز هم دلیل آوردن من که:
- بخدا هیچی نخوردم .. آب هم نخوردم ..
تا موثر باشه و جلوگیری کنم از رفتن به توالت بین راهی ..
:|
بالاخره راهِ کم بلند تموم شد و به قائمشهر و بعدم ساری رسیدیم .. نهار را در محل سکونت سرو کردیم و داخل نمازخانه ماندیم تا پس از رسیدگی به بهداشت ویلا تحویلش بگیریم..
با اینکه شخصا از دریا و هوای خنک گیلان بیشتر خوشم میاید اما مثل چند مسافرت قبل به خاطر خانواده فداکاری کردم و از علایقم گذشتم..
آمدیم...مانند قبل..
استراحت کردیم تا بقیه برسند ..
اَنگور اصن نــَـباید جلو دید باشهع
هَمونجــا تو یخچال باشه
هِـی درو باز کنی و دوسه تا دونه ازَش بخوری
:)
بمانــَد که وَقتی خعلی دِلت میخواد فیلم بــِـبینی
فــَـقط
فیـلمای سیاه سفید و
1900به قبل و
1380 به قــَبل
درحال پخش هستــَـن ..
|:
هروَقت توخونــه نیستــی
یا خوابــی
یا داری با دوستِــت دوساعـَـت تلفــُن صحبت میکــُنی
یا رَفتی حموم
یا دَرس میخونی
یا شُست و شو میکنی و صدای شـُرشر آب رو فقط میشنــَوی ؛
هـَمون وقتیه که
تلویزیون جـَدیدترین و بهتــَرین فیلماشو پخش میکنه../!
:|
میوه هایی که نمی دانم خوردنی بودند یا نه را چیدیم و همراه اوردیم که والده محترم حتی اصلا اجازه ندادند حتی کمی از آن ها بچشیم ..
مدام با اصرار مادر جهت دور کردن آن میوه های کذایی روبرو بودیم و فقط مجال ان را پیدا کردیم که دانه هایی از آن را له کنیم و از رنگ بنفش فوق العاده ی دراز ماندگاری اش لذت ببریم..
مناظر اطراف نکاه پدر را هم از جاده می گرفت و به خود خیره می کرد..
البته با مبلغی نچ نچ
کردن و ای و آی ایشان متنبه شدند تا همه ی حواسشان را به رانندگی بدهند ..
شالیزار های پلکانی که از اصل آن عجایب سبزگانه بود..
مرغوبیت برنجش را حتی از بوی خرمن ها هم میشد فهمید....
تمام فضای بینی را پر می کرد و مزه ی کته ی زعفرانی را به یاد آدم می آورد..
من و گودزیلا
در ادامه همچنان آرزوی قطره ای باران یا اندکی مه با حتی کمی هوای سرد تر، به آسمان و اطراف خیره..
اما دریغ از کمی مروت که آسمان امروز در حق ما به خرج دهد..