- ۲ نظر
- ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۰
آقــای ِ همــسـَــر بایـس
تدیـــُـنِ یه یــَـزدی
قنــاعـَــتِ یـه قــُـمی
زِرَنگــی ِ یه اصفهــانــی
غیــرت یه لــُـر
خونگــَـرمیِ یه جنــوبی
پشتــکارِ یه شمـالی
منــطقِ یـه سِمنــانی
زیبــاییِ یه تــُـرکـ
شیــرین زَبونیِ یه مَشهــدی
مــرامـِ و مـَـعرِفــَـتِ یه کــُـرد
و صبــرِ یه شیـرازی
و خــُـلاصه ذاتِ یـه ایــرانـی رو داشــده باشهع ...
:x
(:
+نـوشتن اینا مث نوشتَـنِ یه اُتـوپیــاست
مثلن دَربـاره ی تهران..
اَمـا میـدونــَـمـ
یه مــَـردِ ایــرونــی میـتونه هــَمه ی اینــا رو بدست بیــاره !
درابتدای مسیر از فرط کم خوابی چشم ها به خماری می رفت که قبل از فیروزکوه وادار شدیم به جهانی دیگر برویم و برگردیم.. این مغازه و آن مغازه و دکان و بقالی دنبال سرشیر محلی گشتیم که معتقد بودیم جوینده یابنده است و یقین کردیم ..
توی جاده ادامه دادیم تا قبل از ورسک جایی را پیدا کنیم که قبلا هم انجا نشسته بودیم..ابشاری عاجز با ابی که پ هاش آن خنثی نبود..
یافتیمش اما کوره راهی که باید برای رسیدن طی می کردیم وادارمان کرد همان نزدیکی ها نرسیده به ابشار مذکور در پناه تپه ای سرسبز کنار جاده ی فرعی یک روستا اتراق کنیم..
سرشیر و عسل و چای داغ و هوای خنک ...
کمی کنجکاوی و دوباره راه..
میدانستم وقت آن شده که در منظره ی عکس ها آدم ها را بگنجانم وگرنه با قهر بی دلیلشان به این مضمون که :
لازم نکرده بگیری..
خودمونم بلدیم..
فک کرده ما لنگ این می مونیم...
نترس موبایلت با عکسای ما از کار نمیوفته ..
روبرو می شدم.. گرچه هیچوقت هیچ اعتراضی نکردم اما همه شان به خوبی میدانند که علاقه ای به عکس گرفتن از آدم ها که به افق نگاه میکنند و چوبدستی به دست روی سنگی وسط آب ایستاده اند و نشسته و دستشان را زیر چانه زده اند و ... خوشم نمیاید .. علاوه بر اینها با اجبار پدر همراه شدم که :
- بده من ببینم.. مگه میشه خودت عکس نداشته باشی..
- بابا من نمیخوام..
- حرف نباشه... بشین اونجا .. / وایسا این شکلی .. / اینورو نگا کن ...
ما برگشتیم و گروه کوچکی برای رسیدن به آبشار دوم به راه های صعب العبوری رفتند ..
رفت و برگشتشان 3 ساعت طول کشید ولی جالب اینجاست که با همه ی تعریف هایی که می کردند حتی یک عکس مستند و درست و حسابی هم نگرفته بودند که ما ببینیم... از آن آبشار مذکور فقط یک کلیپ فیلم در دست بود که از 60 ثانیه زمانش 55 ثانیه فقط از پاهای افراد توی رودخانه گرفته شده بود و آن 5 ثانیه ی باقی 8 ریشتر لرزش داشت..
راه برگشت هم همان باغ بود و پیرزنی رهگذر که اصرار داشت گوشی ها و دوربین هایمان را غلاف کنیم تا عبور کند و ما هم گوش به فرمان به محض روی برگرداندنش به کار خود ادامه دادیم ...
این هم آن الاغِ سوختکِش! گمانم صاحبش کمی به عقل ما شک کرد وقتی ابتدا ما و پس از چند دقیقه گروه دیگرمان از او درخواست کردیم تا اجازه ی عکسبرداری بدهد ..
ما با دَستکِــش و جوراب و ژاکــَـت تو خونه میشینیمـ
گودزیلا اومَده پنجره رو بـــاز میکنه ..
:|
:|
تن در عَذابه ...
قرار بود مذاکره کنیم بعد ...
در رو باز کردیم با دوربین و پروژکتور پشت در واستادن ..
:|
جالـــِـبه هر ده کـوره ای قــَبل از شــَـهر شـُدن
اول شورایِ حلِ اختلافـ
رو واسـَـش تشکیل میدَن ..
:|
عیـدِ بزرگ غدیــر
و
همــه عروسیا
مبارَک!!
((:
خیلی روزِ شادیِ امروز ..!
+الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابی طالب علیه السلام..
:x
همه بــَـشــَـر انـد
اَما فـَـقط بــَـعضی ها اِنسان انــد . . .
زیــادی دِقــَـت کردَمـ ..
اغلب شیــرهای آب بیشتــر اَز اینکــه اَز اصلِ کاری آب بیـاد
اَز کنـار واشر بیــن دوتـا پیچ آب میـاد ..
:|
+چک ..
چک ...
چک ..
چک .. چک .. چک ..
چک چک .. چک..
چک چک چک چک چک چک چک ..
:|
:|
سـوختــَـن هَمیــشه بـه معنـایِ اَز دَست دادَنِ پــول و خـانه و مـاشیــن نیــست ...
سـوخـتـن گـاهــی همـان اِعتـماد بـه رَنــگِ آبیِ شیـــر حـَـمام اَست .../!
+|:
بــَـضی بـرادرای ِ اَفغــانیـمون فکـ میکنن میـتـونـَن شبــاهتـی بیــن خودِشـون و
کــُـره ای هـا ایجـاد کنن ..
:|
اِی دَریــغ ..
:| :|