زیبــا5
میدانستم وقت آن شده که در منظره ی عکس ها آدم ها را بگنجانم وگرنه با قهر بی دلیلشان به این مضمون که :
لازم نکرده بگیری..
خودمونم بلدیم..
فک کرده ما لنگ این می مونیم...
نترس موبایلت با عکسای ما از کار نمیوفته ..
روبرو می شدم.. گرچه هیچوقت هیچ اعتراضی نکردم اما همه شان به خوبی میدانند که علاقه ای به عکس گرفتن از آدم ها که به افق نگاه میکنند و چوبدستی به دست روی سنگی وسط آب ایستاده اند و نشسته و دستشان را زیر چانه زده اند و ... خوشم نمیاید .. علاوه بر اینها با اجبار پدر همراه شدم که :
- بده من ببینم.. مگه میشه خودت عکس نداشته باشی..
- بابا من نمیخوام..
- حرف نباشه... بشین اونجا .. / وایسا این شکلی .. / اینورو نگا کن ...
ما برگشتیم و گروه کوچکی برای رسیدن به آبشار دوم به راه های صعب العبوری رفتند ..
رفت و برگشتشان 3 ساعت طول کشید ولی جالب اینجاست که با همه ی تعریف هایی که می کردند حتی یک عکس مستند و درست و حسابی هم نگرفته بودند که ما ببینیم... از آن آبشار مذکور فقط یک کلیپ فیلم در دست بود که از 60 ثانیه زمانش 55 ثانیه فقط از پاهای افراد توی رودخانه گرفته شده بود و آن 5 ثانیه ی باقی 8 ریشتر لرزش داشت..
راه برگشت هم همان باغ بود و پیرزنی رهگذر که اصرار داشت گوشی ها و دوربین هایمان را غلاف کنیم تا عبور کند و ما هم گوش به فرمان به محض روی برگرداندنش به کار خود ادامه دادیم ...
این هم آن الاغِ سوختکِش! گمانم صاحبش کمی به عقل ما شک کرد وقتی ابتدا ما و پس از چند دقیقه گروه دیگرمان از او درخواست کردیم تا اجازه ی عکسبرداری بدهد ..
- ۹۳/۰۷/۲۶
چه مناظر زیبایی
اووووووووم