عـصر برای ملحق شدن به داداشِ محتـرم جهتِ استراحت به ویلا برگشتیم که
با هنرنماییِ برادرِ ایثـارگـر مواجـه شدیم
و فیض ها بـُـردیم!
ازونجـایی که ماشینِ دومادِ عزیـز خراب شده بود و ما هم برای همدردی تو خونه مونده بودیم و هیچ کار نمی کردیم و منم کم کم داشتم کفری میشدم
بالاخره بلند شدیم بریم ماهیگیری..
تو دریا که ماهی پیدا نمیشه..دریا هم دریا های قدیم..
رفتیم تا از بومی ها سراغِ یه جایی رو بگیریم
به نامِ دریاچه
:|
مقصد رو دریافتیـم و مشغول شدیم ..
تصور کنین که شیش نفر رفتیم ماهیگیری با یه دونه لنسر
بعد از یه بار پرتاب کلن سیمش پیچید و کار خوابید../!
دو روزی مشغولِ درست کردنِ لنسر بودیم....
و ازون گردشِ چند ساعتـه تو شهـری، یکمی تمشکـ نصیبِ من و گودزیلا شد
بگذریم که تا آخر کل کلِ داداش و دوماد پایان نداشت
و بالاخره هرکودوم یه ماهی گرفتن
اونم نه از دریاچه ی طبیعی..از دریاچه ی مصنوعی
و حتا جالب اینه که هردو ماهی جا موندن و قسمت نشد بخوریمشون!