سفــرشــُـمال 7
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۴۰ ب.ظ
فرداش تونستیم بریم دریا..
من که طبق معمول از شنا تو آب دریـا اونم دریای شمال خوشم نمیومد شروع کردم
به شن بازی و خیره شدن به دریا و ازین کارا..
عصری با خانواده ی - کوچیک - راه افتـادیم تا بریم یه آش و یه چای بخوریم..
توی راه بابا یکی از دوستایِ قدیمی شونو دیدَن ..
شروع کردن به صحبت..
حالا حرف نرن کی حرف بزن..
اونجـا خلوت بود..
من و گودزیلا روی ساحل نقـاشی می کشیدیم و می نوشتیم
الحمدلله که هنـوز گودزیلا انگلیــسی بلد نیست و میشه جلو روش یه چیزای نوشت و به سوالاش جواب نداد!
من که طبق معمول از شنا تو آب دریـا اونم دریای شمال خوشم نمیومد شروع کردم
به شن بازی و خیره شدن به دریا و ازین کارا..
عصری با خانواده ی - کوچیک - راه افتـادیم تا بریم یه آش و یه چای بخوریم..
توی راه بابا یکی از دوستایِ قدیمی شونو دیدَن ..
شروع کردن به صحبت..
حالا حرف نرن کی حرف بزن..
اونجـا خلوت بود..
من و گودزیلا روی ساحل نقـاشی می کشیدیم و می نوشتیم
الحمدلله که هنـوز گودزیلا انگلیــسی بلد نیست و میشه جلو روش یه چیزای نوشت و به سوالاش جواب نداد!
- ۹۳/۱۱/۱۸