خـُـدا و مــَـن

اگـر رفیق شفیقی درست پیـمان بـاش

خـُـدا و مــَـن

اگـر رفیق شفیقی درست پیـمان بـاش

خـُـدا و مــَـن

هَمه عاشقان بشارت که نمانَد این جدایی
برسد وصالِ دولت بکند خـُدا خدایی
ز کرم‍ مزید آیـد دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی..

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیون» ثبت شده است

از همـه ماه های تحصیـلی

دلــَم‍ برا

بهمـن خیییلی تنگ‍ میشه..

از اواخـر دِی که هوا به سردی می رفت

مدرسه پرتحـرک‍ و گرم‍ میشد .. 

اتاقک‍ زیر پله ی پرورشی پر از بچه هـایی میشد که حتی هنوز همدیگه رو نمی شناختن..

ساعت ناهار حیاط ، خلوت میشد ..

به جاش صدای بلنـــدِ بچه ها از گوش تا گوش ساختمون شنیده میشد ..

سرود های حماسی رو با تمام وجود فریاد میزدن و هر روز صداشون از روز قبل پرشور تر میشد

زنگ تفریح های مثلن ده دقیقه ای رو اصلن فراموش نمیکنم‍..

از بلندگو های طبقات صدای بهمن میومد..

وقتی که زنگ میخورد نه فقط برای همراهی ، شاید گاهی برای زودتر بیرون کردن معلم از کلاس ، همخوانی می کردیم‍..

روزهایی رو یادم نمیره که توی راهرو با جدیت دنبال انتخاب یه سرود خوب ، با بچه های خوب ،

برای برنده شدن تو جشنواره ی فجر مدرسه ، بودیم‍..

بیست نفر تو یه اتاق ِ شیش متری..

با یه کامپیوتر درب و داغون..

که همیشه ی خدا اطلاعات توش گـــُم‍ بود .. تمرین می کردیم‍

سوتی میدادیم‍

ناهار می خوردیم‍

دعوا می کردیم‍

می خندیدیم‍

انگیزه می گرفتیم‍

دپرس میشدیم‍

سَرمون میخورد به سقفش و گریـه می کردیم‍ حتا..


  • io

ساده نوشتن های بعضی از دوستان وبلاگـی  کاری میکنه که بی توجه به زمان 

چشم به صفحه شون بدوزم و اتفاقات و توضیحات معمولی زندگیشونو بخونم..

اینا وبلاگ گردی و بیکاری و به قول اغلب اطرافیانم وقت تلف کردن نیست..

اینا همونایی هستن که باعث شدن من بیشتر از اون چیزی که سن و تحصیلم نشون میده دنیاهای اطرافمو درک کنم باهاشون روبرو بشم..

اینا تقریبن یا دقیقن ( نمیدونم) همون چیز هایی هستن که باعث شدن من "فهمیده" بشم..

اینو آدمای دنیای واقعیِ من میدونن..میگن و هی تعجب میکنن..  

چطور ممکنه دختری به سن من .. با خانواده ی مذهبی ( همین یه کلمه کافیه تا خیلیا افکار نجویده شونو به زبون بیارن..) از همه چی سر در بیاره .. اقتصاد .. علم.. فرهنگ.. اجتماع.. قانون.. سیاست.. هنر... و مهم ترین 

رفتار با دیگران..

عیب هایی دارم که همیشه پنهان میکنم تا وقتی برطرفشون کنم.. 

مثلن اینکه باید یاد بگیرم طوری یاد بگیرم (!) که اطلاعاتم همه جا و هر زمانی که بخوام ، در دسترسم باشن..

باید یاد بگیرم به هر ایده ای اجازه ی جولان در مغزم رو ندم!  

اینکار تابه حال با شرایط خانوادگی که من دارم ضربه بهم زده.. 

هرچند اگر کسی همین شرایط رو ازم سوال کنه بدون شک بهش خواهم گفت که به هر ایده  ای "باید" حداقل اجازه ی ظهور تئوری داد...

اما من از همین روزنوشت ها یاد گرفتم چطور اعتماد به نفسم رو همینجور بالا نگه دارم..

چطور با خانواده ای که (نمیدونم چرا) ولی اکثر اوقات رفتارشون در مواجهه با مسائل خیـــلی با من فرق داره؛ رفتار کنم..

من از این آدمای مجازی یاد گرفتم

چطور خودم رو در برابر دنیایی که الان توش می نویسم محافظت کنم..

از همین آدما یاد گرفتم با همه ی راه های بیراهه و  شکست ها و حتا صعب العبور ها دست از هدفی که میدونم حقه و حقمه برندارم..

از بزرگتر های "واقعی" که باهاشون سروکار داشتم خیلی یاد گرفتم.. اما وقتی دیدم انقدر برای حرفاشون ارزش قائل نیستن که حتی عمل کنن ، تعجبی نداره من که علاقه ای هم به این حرف های سرد ندارم، انجامشون ندم.. 

از کوچکتر ها عمل کردن و "بعد" حرف زدن درباره ، رو یاد گرفتم..

فایده ی این آدمایِ "نا دیدنی" اینه که من صرف حرفاشونو میخونم و فرض بر اینه که عمل کردن.. 

دست نوشته هام اغلب ادبی هستن..

حداقل از قواعد فارسی و املایی پیروی میکنن..

اما این نوشته رو به سبک همونا که طرفدارشون هستم 

ساده نوشتم..

تناقض داشتن تو وجودم نهادینه شده.. نهادینه کردم! این تناقض های درونم هستند که همیشه ی همیشه باعث رشدم شدن..

تناقض هامو حفظ میکنم .. باهاشون بحث و جدل میکنم.. ولی نمیخوام روزی برسه که از مـُـد پیروی کنم و دست به کاری بزنم که اصلا دوست ندارم...

خاموش کردن تضاد ها..

وانمود کردن ... بدون خطا !

تسکین به بهای از بین رفتن درد ها 

حتا

درد هایی که 

میفهمم

زنده ام..


+نمیشه مطلب بدون پی نوشت..

((:

طولانیه.. اما اصلن به ادامه مطلب علاقه ندارم

  • io


همین که راهمـ دادی توی روضه ت 

آقـا ممنــونــمـ..


همه زندگیــمو نذر تو کردمـ..

حالا مدیـونمـــ..


یه لحظه آروم نداره این دل مجنونمـ...

  • io