زیبــا4
چند دقیقه ای همه نشستیم و چای آتشی نوشیدیم ...
لیکن اینگونه نمی شد ادامه داد.. عینکم را به چشمم زدم.. در کسری از ثانیه همـه چیـــــــــــز HD شد!
طاقتم طاق شد.. بلند شدم و شروع کردم..
اصلا اینجا انگار خورشیدش فرق دارد! انگار خورشید هم می داند که به کجای زمین شفاف تر بتابد و رنگ ها هم میفهمند درین روشنا چطور خودنمایی کنند ...
پلو گوشت با دوغ محلی بود که جلوی من را برای ادامه ی کار گرفت! تا ظرفیت بود، خوردیم..
بلافاصله بعد از ناهار ماشین آخرمان که پس از اتمام ساعت کاری حرکت کرده بود ، رسید ...
گروه منظم ... به صف .. حرکت به طرف آبشار!
آنچنان که نامش نشان می دهد آبشار اول، آبشار بزرگی نیست اما برای ما که همه ی بلندی های ذهنمان بسته به آسمان خراش های تهران است همین ارتفاع از زیبایی هم، لطف زیادی ست...
راهِ رفت باغِ آسیــاب قدیــمی بود .. قدیمی اینبار بی اندازه مناسبش می نمود .. چون مخروبه ای از آن باقی مانده بود و خانه ی متروکِ آسیابان که جولان گاه عنکبوت ها شده بود..
- ۹۳/۰۷/۰۵