عمـــل
گفتــه بودَمـ اَز بهشـــت واستـــون می نویسمـ...
از امروز ..
در کنارِ سفــرنامه ی شمال..
اینم قسمت اول
دیدنی هایش از همان ابتدا شروع می شود ..
نه اینکه ابتدایش به اندازه ی انتهایش زیبا باشد ، نه!
جاده ی این زیبا هم مثل ابتدای نوشته های من کمی دست انداز دارد ...
صدای خرت خرت سنگ ریزه های زیر لاستیک و ویبره ی دائمی اش را می توان تحمل کرد و گرسنگی ای که بر اثر این تکان ها بر همه مستولی شده را ، نه!
از وقتی که یادم می آید همینطور بوده و هست و احتمالا خواهد بود ...
به خودم اجازه نمی دهم از مناظر شگفت انگیزی که تند و بی ملاحظه از کنارم می گذرند حتی ثانیه ای چشم بردارم ...
تپه های خارپشتی که از میان زیگزاگشان تک درختی تنها چشم به جاده ی شوسه دوخته است و نگاه های خسته را لنگان و افتان و خیزان به سمت خود می کشد...
آبی آب سد با همه ی سخاوتمندی اش که دره را سبز کرده است؛ دیگر آنقدر هم جلب توجه نمی کند ...
زمینی را می نگرم که بسته های سبز پر رنگ یونجه در زمینه ی سبز کمرنگش به پارچه ی خال خالی می ماند .. به رقص دسته جمعی نی های اطراف رودخانه ...
به روی برتافتن برگ های دوروی چنارهایی که انگار با دیده ی پرغرورهمه ی دره را نظاره می کنند ..
به همه ی تابلو های " این ملک شخصی است"
به همه ی گوسفندان و مرغ و خروس هایی که بی مهابا پا روی خطوط به اصطلاح منظم جاده میگذارند و وارد می شوند و آن وقت
یا با بوق ماشین ها چند ثانیه ای منگ می شوند و بعد پا پس میکشند ... یا بر اثر بی توجهی به قوانین راه ها متاسفانه دارفانی را وداع می گویند ...
جمله ی اینها با بوهای بسیار مطبوعی (!) که به مشام می رسند تکمیل می شوند ...!
- ۹۳/۰۶/۲۶