شــَـب نـوشت
شاعـرانِ قدیـمی را نمیـدانـَـمـ ولـی شاعرانِ عصر ما حـَـق دارند یـارِشان را به "ماه" تشبیــه کنند ..
ایـن تیتــرِ یـک شـب نوشـت اَست!
کـه دَر ادامـه میخـوانیــد ..
چند شبی ست که قرصِ نیمه کامل (!) ماهتاب سر از پنجره ی اتاق من درآورده است .
از اینکه یک نفر دائم الوقت اعمالم را بپاید هیچ خوشحال نمی شوم. *
در نتیجه ی یک تصمیم کبری شب چهاردهم ماه نقل مکان کردم به بالکن؛ در جوار گلدان های شمعدانی و نشا های گوجه فرنگی و فلفل و بادمجان ِ کاشته شده توسط پدر – مد ظله العالی –
هنوز کار گستردن گستردنی ها را تمام و کمال انجام نداده بودم که سرم را بالا آوردم و دیدم خانم/آقای ماه عزیز؛ چشم دوخته است به همین دو درچهاری که من و گلدان ها به زور درونش جا گرفتیم!
دوربینم را آوردم تا درحالی که یقین داشتم مثل همیشه تواناییِ آن را ندارد که تصویر دلخواه مرا به دست دهد؛ از ایشان عکس بگیرم.
یک سال بود که می بایست هر کلمه ای که می شنیدم یا به چشمم می خورد، همه ی مطالب مرتبط با آن را به یاد می آوردم.
این قرص ماه شب چهارده هر آنچه هرجا هرکس درباره ی ماه شب چهارده گفته بود یکجا به یادم آورد! و این سوال را در گنجه ی بهم ریخته ی ذهنم بوجود آورد که حالا چرا با این همه چاله و چاه و به قول دوستان ستاره شناسمان؛ اقیانوس و کوه و دشت، اهل دل و اهل شعر، یار و معشوقشان را به چنین کـِـیسِ نامناسبی تشبیه می کرده و می کنند؟
سوالی که پاسخش را خیلی ها داده اند اما اصلا مرا قانع نکرده است. چرا که وقتی من با همین دو چشم خودم در شهر - ! - و در یک شب معمولی و با این همه تراکم نوری نازیبایی هایش را می بینم، پس دلیل خوبی نیست که شاعران عزیزتر از جان، در آن باغ و بستان و هوای پاک، نمی توانستند آن را ببینند.
البته اگر قصدمان آوردن دلیل باشد. احتمال اینکه چشم غیر مسلحِ جمله شاعرانِ این مرزو بوم نیاز به عینک نمره 2 داشته، زیاد است!
سرِ خودمان را با آوردنِ این دلیل ( که دیگر جایی برای هیچ حرفی باقی نمی گذارد!!!) به کلی شیره می مالیم!
و می رویم سروقت شاعران عصرجدید که برهان هایی متقن دارند برای این قیاس مع الفارغ!!
شرح واقعه را می بایست از دهان اصل موضوع شنید که به ضرس قاطع امکان پذیر نیست. چون متاسفانه یا خوش بختانه اصل موضوع یا اصل های (!) موضوع همیشه سوم شخص غایب اند!
لیکن مبلغی تامل می کنیم و مجازا خود را در جایگاه سینه سوختگان حریم عشق قرار می دهیم تا توجیهی عامه پسند ارائه کنیم!
عزیزانمان در ابتدای امر یار دلنواز را در ازدحامی بس عظیم دیده اند و یک دل نه صد دل از کف داده اند!
سپس ایشان را به "تو مثه آب زلالی" و " تو مثه رود روانی (!) " تشبیه کرده اند.
و مدتی که شیعه** شان شدند فرمودند: " تو ای باغچه ی اطلسی(!) "
" تو ای پارچه ی گل گلی(!) "
روزی از روزهای پریشانی ... اولین بار در وعده گاه یار ( مثلا در ارتفاعات پلنگ چال یا کنار رودخانه ی فشم یا حتی همان خیابان ولیعصر خودمان ) آنجا که شرف حضور یافتند و چشم به جمال منورشان باز کردند، گفتند : " تویی که شهره ی شهری به قلب دزدیدن "
اینگونه گذران عمر کردند و پس از وصال به خلوتگه معشوق بود که سخن ها نقل شد : "ماه من تو شبای تار .. چشماتو روی هم بذار .. "
چون از نمای close up بتونه کاری و صاف کاری های ماهرانه و سرخاب سفیداب یاران خیالیِ کوچه و بازار را دیده ام به خوبی بر گفته ی خود واقف ام..
چاله های خیابانی را با آسفالت پر میکنند و چاله های صورت را با "پنکیــک" !
در برابر روح های لطیف ِ خراش برداشته با " فرچه ی ریمل " ! سر تعظیم فرود می آورم!
و از همین تریبون به شما مهربانان حق می دهم و واقعا نمی دانم که چطور از "زیر نور ماه" رسیدم به "سرخاب سفیداب یار" ....
*خداجون نوکرتـَـمـ.. منظورَمـ همـه جـُـز خودِت!
** شیعه در لغت به معنای پیـرو
- ۹۳/۰۴/۲۳