دِراز
یکسال افکارم را بسته نگه داشتم که چه .. همه ی آن را متمرکز کنم روی چیزهایی که شاید .. هرگز به کارم نیایند ..
مثالِ ماشین اسپرت فرمول یکی که برای مسافرکِشی از آن استفاده کنند ..
یا مثل لباس زیبایی که به عنوان تنظیف آشپزخانه باشد ..
حالا یک خروار کاغذ سفید ... و یک مشت ایده ی کهنه و نخ نما ..
آن زمان که مجال ظهورشان را می خواستم برایم ممنوع بود و حالا که زمان را دارم دیگر جلایشان از کف رفته است ..
حالا هر روز می نشینم و این کاغذ های خط دار را روبرویم ردیف میکنم و خودکار خشک شده ام را بین انگشتانم می گذارم..
طبق عادت معهودم رو کاغذ چرک نویس یکی دوتا امضا میکنم و زل میزنم بهشان ..
به یکی دوتا اکتفا نمیکنم و سومی و چهارمی و بعدی و بعدی ..
و روزهاست که کارم شده همین ...
حسرت روزهایی را دارم که ده دقیقه استراحت هایم را هم فقط برای نوشتن می خواستم ..
حسرت روزهایی که مثل اغلب برنامه های تلویزیونی ؛ متن درخواستی هم می نوشتم .. و نیازی به جرقه و تلنگر و این حرف ها نداشتم ..
حسرت روزهایی که صفوف کلماتم حتی یک عبارت تکراری هم نداشت ..
و روزها و شب هایی که فرصت لغزاندن قلم را نداشتم و بزم حروف تنها در ذهنم به پا بود و اکنون ...
همان هم نیست ..
اری هنوز به یادم می آید آن زمان که بی مقدمه و تشریفات نقاط و کلمات قطار می شدند و شاید با دوبار تصحیح شان ایده آلم را به دست می آوردم ..
نه حالا که با یک بار خواندن سطور را خط خطی میکنم و یکباره نه .. دوباره و سه باره برایشان جایگزین می گذارم تا شاید به دلم بنشینند ...
مدتی ست که نوشته هایم طویل و عریض نیست و سر رشته هایش هماره از دستانم خارج...
یک جمله .. دو جمله .. و تمام .. حتی روش نوشتارم را هم فراموش کرده ام ..
طوری حرف می زنم که انگار چندین کتاب از این ها به چاپ رسیده و یا تندیس گربه ی طلایی برده ام ..
دغدغه ام شهرت یا تحسین کسانی نیست که کباده ی فضل و ادب می کِشند .. دغدغه ام اینست که در پی انفجار و فوران افکارم زمینه ای برای جاری شدنشان ندارم جز این اوراق مقابل رویم .. که گویا این ها هم از خراش کلمات فراری اند ..
بین خودمان می ماند .. میدانم ..
ذهنم هم شده شبیه همین سطرهای خالی .....
- ۹۳/۰۴/۲۰