بابا میوه و پرتقال خریدن آوردن خونه و رفتن
خونی و غیر خونی
من رسیدم
خوابیدم
پاشدم
هیچ پرتقال خونی ای وجود نداشت
بابا : خانوم پس اینا چی شدن؟
مامان: نمیدونم والا
گودزیلا: فائزه خواب بود ، من هی کارارو کردم یدونه خوردم
تموم شد
ما :| :| :| :|
نوش جونت! الان، خوبی؟
:|
گودزیلاااااست!
- ۳ نظر
- ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۲