هــمون بضیــا

همه بــَـشــَـر انـد 

اَما فـَـقط بــَـعضی ها اِنسان انــد . . .

+دکتر شریعتی

مــَـعنی

پــاییــز یعنـــی تـو خیابـونــــا, پـَرسه زدَن بی هیچ منظــوری ... 

علی_عبدالمالکی

آقـا/خانـوم میم ج

ایـشون احتمالن 

ب. ز.

قدیمـ ندیمـا بودَن ..

((:

+عکـاس:  خودَمـ

قبرستان حرمـ حضرَت عبدالعظیـمـ حسنی

شیـــــر

زیــادی دِقــَـت کردَمـ ..

اغلب شیــرهای آب بیشتــر اَز اینکــه اَز اصلِ کاری آب بیـاد

اَز کنـار واشر بیــن دوتـا پیچ آب میـاد .. 

:|

+چک ..

چک ...

چک .. 

چک .. چک .. چک ..

چک چک .. چک..

چک چک چک چک چک چک چک  ..

:|

:|

وَ اَمـا سوختــَـن

سـوختــَـن هَمیــشه  بـه معنـایِ اَز دَست دادَنِ پــول و خـانه و مـاشیــن  نیــست ...

سـوخـتـن گـاهــی همـان اِعتـماد بـه رَنــگِ آبیِ شیـــر حـَـمام اَست .../!

+|:

بــَـرادَرا

بــَـضی بـرادرای ِ اَفغــانیـمون فکـ میکنن میـتـونـَن شبــاهتـی بیــن خودِشـون و 

کــُـره ای هـا ایجـاد کنن .. 

:|

اِی دَریــغ .. 

:|   :|

چــالــِش تـرس

1. ازینـکه با گودزیلا تویِ یه پیست بـاهـَمـ دوچرخـه سواری کنیـمـ می ترسـمـ. :|

2. ازینکـه گوشیمـ هنــگ کنـه می ترسـَـمـ .. 

تاحالا نکــرده شکـرخدا../!

3. ازینـکه دانلـود کنــمـ و تمــومـ بشـه و موقـع لود فـایل اِرور بده می ترسـمـ :|

200 مگـ هدر رفتـه همینجـوری .. 

4. اَزینکـه مادَر شوهـرمـ مث مادَر زن داداشـمـ باشه میـترسـمـ :| 

هرچنـد حریف من نمیــشهع بازمـ   :دی

5. ازینـکـه یکــی (مثلن گودزیلا ) یه شب تو خواب مـوهامو قیچـی بزنـه و کـوتاه کنـه میترسـَمـ .  :|

اَزینـکه دوبـاره کربـلا نَــرَمـ و بمیــرَمـ میتـَـرســمـ .. 

+باتشــکـر از سیمیــن بانـو  و http://shiinoobii.blogfa.com/

شمـا رو هـَمـ به چـالش تـرس دعوت میکنـمـ .. 

اشتباهات

خداونــدا غلطـ کردَمـ..

:/

+حالا من گفدَمـ حال و حوصلـه ندارَمـ ..شکر خوردَمـ! بی نت بودَن بد دردیِ ..

++ من نت ندارَمـ..شماها همـ نباس سر بزنین؟    :|

بـا بی

راستــش

چنـد وَقتـیست

احساساتــمـ هـــَمه با

"بی" 

همراهـــَـند ..

بی حوصلگی ..

بی مــِـیلی ..

بی  اعصــابی ..

آلزایــمر

مثلن قرار بود سفرنامه ی شمال رو بذارمـ ..

:|

مثلن ‌..

+ تایپش کنمـ میذارمـ..

داستــان عزرائیــل

جنـاب عزرائیــل

 باسلامـ

اَز اینکـه به خوابــمـ آمــَـدید مچکــرمـ

باتشکــر

+ خواب داستانــی ِ جالـبـی دیدَمـ ...

 اون دهکـده فرشتـه ی مـرگـ رو به اسمـ خاصی صدا می زدند و ازش وحشت داشتن..

من و مامـانمـ اونجـا رفته بودیـمـ و اهالی برامون تعریف کردن ..

تابلویـی در بالاتریـن مکان دهکده بود آینه ماننـد .. انگار محل زندگـی فرشتـه ی مرگـ رو نشون می داد ..

وقتـی اون آینه تکون می خورد و تقریبن قرمز رنگـ میشد همه متوجه می شدند که امروز یکـ نفر خواهـد مرد ...

اون موقع بود که من با خیالی آسوده به چند نفر گفتمـ:  خب اینکه همون عزرائیله..شما نمی شناختین؟.. چیز وحشتناکـی نداره ..

 اون روز که تکون خوردن تابلو و تغییر رنگش رو به چشممـ دیدمـ ... من اون شخص مورد نظر بودمـ..

جناب فرشتـه ی مرگـ واقعا وحشتنـاکـ بود ... 

حتی توی خواب ...

سـاده

چــادُر ســاده می پــوشــَمـ مث مـامانـَـمـ میشمــ(:

:x

+ قربـون صدقـه های مامان از چشــاش همـ معلـومـ میشه .. (:

:x

اولی!

اولیــن بارونِ پایـیـزی!!!!

وای خدایـا شکرت ..!

چقـد لذت داره ... بعد از چهار ماه ...

یه بارون ِ حسابــی ...

(:

:x

مــُـرده شدَمـ

آفریــن میگـمـ به پشتکـارِش!

آمار امروز:

یک بازدیدکننـده

76 نمـایش

:|

مربع مربع

خــمیر دَنـدونمـ رو دوس میـدارَمـ ...

((:

+اندر سفیه نیگا نکنین..خوددونمـ عقلدون کمه ..

++ دوست داشتـنــی های مینیـاتوری

رگمــو زَد

پـــَـشه هه

از دور که رَگـ دستـامـو دیـده بود جـــَوگیر شده بود...

:|

+ جفت دستامـ .. رو مچ ..هر دو دقیقن یه رگـ ..  :|

شوکـــول

خامه دوس نـدارَمـ و نمیزَنــمـ

شمـا ببخشـاییـد!

(:

مشکـوکـ

بیـداری ...

یـا رویـا ...

پسـردایــیمـ بعـدِ هـونصـــَـد روز به مامانــمـ زنـگـ زَد ..

اگـه اشتبــاه نکرده باشــَـمـ یه روز مکـالمه رایـگان داره ..

وگرنـه بعیـده ..

:|

والاع

+نگرانمـ..داییمـ حالش خوش نیست و به ما نمیگـن ..

زَمـان

دَر حـرکاتـــَمـ زَمـان نبود ...

بودَن جلـوتـر اَز من بود ..

زنـدگی نگاهمـ می کرد و گیـجی شیریـن بود ...

+آقــای سـُهـراب 

اعداد

تعداد بـازدیــد کننـده ها

1234

بلاگـممـ کمـ حوصله شده

همینجـور دست کشیـده رو کیبـورد و چنتا عدد زده

برا خالــی نبودَنِ عریـضه ..

+دوباره به دوران طلایــی آشپـزی برگشتــمـ..